راسـتی..................
نیم ســـــــــاعت پیش،
خدا را دیدم قوز کرده با پالتوی مشکی بلندش
سرفه کنان در حیاط از کنار دو سرو سیاه گذشت
و رو به ایوانی که من ایستاده بودم آمد،
آواز که خواند.......آواز که خواند تازه فهمیدم،
پدرم را با او اشتباهی گرفته ام !
دسته بندی : <-CategoryName->